سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داریوش آریا

تا حالا که دوست داشتم هر مطلبی مینویسم از خودم باشه چون انشایم خوبه ولی وقت ندارم و سرم هم شلوغه برا همین مطالب خودم زیاد خوب نیست چون مطلبی که می نویسی باید فوق العاده باشه تا دیگران رغبت کنن اونو بخونن .

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ

 
 
 
شعبان جعفری پس از کودتای 28 مرداد به تاجبخش شهرت یافت. پس از آن بنا به پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه مخلوع ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد.
به سراغ کتاب خاطرات هما سرشار از شعبان جعفری رفتیم و می خواهیم به زندگی شعبان جعفری ملقب به شعبان بی مخ بپردازیم. این کتاب در بخش های مختلفی تهیه شده که به زندگی شعبان جعفری از ابتدای زندگی تا حضور او در کودتای 28 مرداد و زورخانه ای که در پارک شهر فعلی احداث کرد می پردازد. اگر بخواهیم به صورت خلاصه از زندگی او برداشتی داشته باشیم باید گفت جعفری با آن که ورزشکار باستانی کار بوده و علاقه مندی بسیار خودش را به این رشته کتمان نمی کند. ولی انسانی خودفروخته بود که خیانت های زیادی به مردم کرده است. آنچه در ادامه می خوانید خلاصه ای از خاطرات شعبان جعفری است.

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ

شعبان جعفری در کنار درباریان

پس از کودتای 28 مرداد به تاجبخش شهرت یافت. پس از آن بنا به پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه مخلوع ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد. در همین ملاقاتاز شاه مخلوع اجازه گرفت تا جمیعتی به نام «جمعیت جوانان جانباز» تشکیل دهد که در مواقع ضروری از آنان استفاده شود. ساختباشگاه جعفری سه سال طول کشید و محمدرضا پهلوی خود آن را افتتاح کرد. مدتی نیز تیمور بختیار (رئیس ساواک) ریاست افتخاری آن را بر عهده داشت. هزینه های باشگاه از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تامین می شد. گرچه او منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار بود، ولی اسناد تقاضای پول از دربار توسط وی موجود است. در اسنفند سال 1332، دکتر حسین فاطمی دستگیر شد و شعبان جعفری که خصومتی خاص با او داشت با دار ودسته خود به مقابل شهربانی رفت. زمانی که دکتر فاطمی از شهربانی خارج شد به وی حمله کرده و او را مورد ضرب و شتم و به روایتی مورد حمله با چاقو قرار دادند. او در خاطرات خود به صراحت منکر این مساله است و آن را امری ناممکن از سوی خود می خواند. باشگاه جعفری بعد از تاسیس مکانی شده بود برای جمع شدن توریست ها و مقام های درباری. هرکدام میهمان ویژه ای داشتند آن را به زورخانه می فرستادند. جعفری در کتاب خاطراتش بیان می کند وقتی نمایندگان کشورهای مختلف به ایران می آمدند، امکان نداشت که درباریان آنها را به زورخانه نفرستند.

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ

در ادامه می گوید برای این کارم هم هیچ مبلغی دریافت نمی کردم. البته باید این را هم اضافه کرد که اسنادی در آخر نوشته های هما سرشار آمده که نشان می دهد جعفری از ساواک ماهانه پول دریافت می کرده و این که تمام تجهیزات ابتدایی باشگاه را دربار به زورخانه اهداکرده بود. علاوه بر این ها شعبون بی مخ همیشه جزو نفرات اصلی بود که در مراسم آن زمان که محمدرضا حضور داشت حاضر می شد و به اجرای حرکات باستانی و شیرین کاری می پرداخت. در جریان وقایع 15 خرداد 1342، باشگاه جعفری آتش زده شد. جعفری هم با جمعیت جوانان جانباز خود به تلافی در روز 16 خرداد به خیابان ها ریختند و ایجاد رعب و وحشت کردند. حضور او در چنین روزهایی آنچنان زننده بود که وزارت اطلاعات و امنیت کشور خواهان آن بود که کمتر در محافل ظاهر شود. از دیگر اقدامات وی برگزاری مراسم روضه خوانی در دهه ماه محرم در تکیه دباغخانه بود که هزینه آن را از ساواک هرساله دریافت می کرد. البته باید این را هم اضافه کرد جعفری که بارها به زندان رفته، در خاطرات خود صراحتا می گوید یک زمان هایی مسئولان با من تماس می گرفتند و از من می خواستند تا آب ها از آسیاب بیفتد کمتر در سطح شهر ظاهر شوم ولی کسی از ماموران شهربانی با من جرات بد رفتار کردن را نداشت! در این فضا جعفری باشگاهش را راه اندازی کرد. البته باید به این نکته هم اشاره کرد که جعفری با وزیر ورزش دوران خودش هم مشکل داشت که در این خصوص پیشتر توضیح داده ایم. در ادامه بخشی از صحبت های شعبان جعفری در روز افتتاح باشگاهش آمده است.

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ

آقای شعبان جعفری؛ قرار شد یک خاطره از شاه در روز افتتاح باشگاهتان بگویید. چه مدت طول کشید تا باشگاه را ساختید؟

- سه ساله باشگاه رو درست کریدم. از اعلی حضرت (!) قول گرفتم برای افتتاحش بیان. گفتم: «اعلی حضرت اگه این جا تموم شد باید حتما خودتون بیاین افتتاح کنیم.» گفتن: «می آم» بعد اعلی حضرت یه روز اومدن اون جا برای افتتاح. روزی هم که تشریف آوردن اون جا رو  افتتاح کنن، وقتی مجسمه خودشونو نیگاه کردن، گفتن چرا این لباس رو تن من کردی؟ این رو فوری عوض کنین.» مجسمه شو با برنز درست کرده بودیم.

چه ایرادی داشت؟

- گفت: «چرا این کت تن منه؟ این کت رو عوض کنین!» مام فوری اون مهندس ارژنگ رو صدا زدیم، مجسمه سازشو، فوری عوضش کردیم. خیلی خرجمون شد تا عوضش کردیم. ولی چون شاه خوشش نیومده بود، باید عوضش می کردیم. اهان... داشتم می گفتم که اعلی حضرت رودعوت کردم بیان اون جا رو افتتحا کنن. تقریبا دو سه روز مونده- آخه تاریخ داده بودن چه روزی می آن- من یهو دیدم گفتن اعلی حضرت گفته: «من اون روز نمی تونم بیام.» حالا ما همه کارامونو کردیم، دعوتامونم کردیم، تهیه ام دیدیم، دو هزارتا هم ورزشکار آوردیم براشون از این شلوارهای باستانی دوختیم که تو خیابون جلوی اعلی حضرت وایسن. حالا شما خودت ببین دو هزارتا آدم چقدر می شه! همه این کارارو کردیم. ای داد و بیداد حالا چی کار کنیم؟ من دیگه دیدم کله ام داره خراب می شه، دویدم رفتم یزدان پناه رودیدم. شما می شناختین مرتضی یزدان پناه رو؟

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ

به اسم بله، شخصا نه.

به راستی خیلی آدم گردن کلفتی بود. معلم شاه بود. همونی که رضاشاه وقتی داشت می رفت دست شاه رو گذاشت تو دستش که هوای شاه رو داشته باشه. بچه محل ما بود، خونه اش چهارراه عزیزخان بود. به من هم خیلی محبت داشت. رفتم سراغش گفت: به جعفری بگو فردا بیاد، گفتم: قربان! اگه می شه من همین الان با شما کار مهم دارم وگرنه می رم و دیگه نمی آم. گفت: بگو بیاد تو. رفتم تو و گفتم قربان جریان اینه... من خلاصه آبروم تو این مملکت می ره. من این همه زحمت کشیدم. سرش رو تکون دادو گفت: برو! هیچی نگفت. فقط گفت برو! ما اومدیم و یه دفعه دیدیم فردا صبح به ما زنگ زد که اعلی حضرت امروز ساعت 3 می آن به جون شما. حالا نگو ایننصیری با ما خیلی بد بود. نصیری و اینا نقشه کشیدن که شاه رو نذران بیاد. حالا من می خواستم چی کار کنم؟ بالاخره شاه داره می آد، خودم هم لباس باستانی نپوشیده بودم. چون وقتی اعلی حضرت تشریف می آوردن باید خدمتشون گزارش می دادم. لباس رسمی پوشیدم. مصطفی طوسی هم خدابیامرزدش، همه اش می خواست خودی نشون بوده. میل مام خیلی گنده و سنگین بود و تهش گرد بود. میل گنده که تهش گرده، آدمو می کشه می زنه زمین. به مصطفی طوسی- خدابیامرزدش- گفتم میل منو نگیری ها! بگیری می کشدت. گفت نه ولی غد بود. اعلی حضرت که اومد تو، یهو اینارو ورداشت خواست میل هارو بگیره، یهو میل کشیدش و انداختش. اعلی حضرت گفت: «چرا این جوری شد؟» گفتم: قربان این میل خیلی سنگینه تهش هم گرده! گفت بیار ببینم میل ها رو آوردیم دادیم دست اعلی حضرت که به اصطلاح وزن کنه. گفت خیلی سنگینه! گفتم بله قربان ایشون هم با این میل ها کمتر تمرین داشته. حالا من می خواستم چی کار کنم؟ این پا و اون پا می کردم به عکاس بگم بیاد عکس شاه رو بگیره با این میل ها و این به حساب تبلیغی برای باشگاه باشه.

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ

•    مقصودمان از گذاشتن متن بالا طرز برخوردها بود که جعفری خود را در مقابل درباریان بسیار کوچک می کرد ولی در مقابل مردم بسیار بی رحم رفتار می کرد.

شعبان جعفری در سال های آخر عمر در آمریکا

در گیر و دار وقایع پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، جعفری نیز احساس خطر کرد و به رژیم صهیونیستی گریخت ولی مجددا به ایران بازگشت و همزمان با خروج شاه مخلوع از کشور به ژاپن رفت. از ژاپن به آلمان، اسرائیل غاصب، فرانسه، انگلیس و ترکیه رفت. در ترکیه با گروه آریانا و بر علیه حکومت جمهوری اسلامی ایران به فعالیت پرداخت. شعبان جعفری با دریافت تابعیت آمریکایی، چند سالی در آمریکا زندگی کرد. او سرانجام در 28 مرداد سال 1385 در سن هشتاد و پنج سالگی- در سالگرد همان کودتایی که با نام او شناخته شده است- در لس آنجلس درگذشت.

نگاهی به خاطرات شعبان بی مخ