سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داریوش آریا

تا حالا که دوست داشتم هر مطلبی مینویسم از خودم باشه چون انشایم خوبه ولی وقت ندارم و سرم هم شلوغه برا همین مطالب خودم زیاد خوب نیست چون مطلبی که می نویسی باید فوق العاده باشه تا دیگران رغبت کنن اونو بخونن .

سه حکایت مرتبط با سختی های روزگار

مسافری در بیابان گم شد و آب و خوراکش تمام شدو سرانجام از پای درآمد و مرد . بعد از چند روز عده ای از آنجا گذشتندو جنازه اش را دیدندکه سکه های نقره را کنار خود ریخته بود و در برابر آنها این شعر را نوشته بود :

                                  گر همه زّر جعفری دارد           مرد بی توشه نگیرد کام

                                 در بیابان فقیر سوخته را            شلغم پخته به که نقره خام

                             ****************************

حاتم طایی را گفتند : از خود بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای ؟ گفت : بلی ؛ روزی چهل شتر قربانی کرده بودم و دعوت نموده بودم ، ‌امرای عرب را . پس به گوشه ی صحرا بحاجتی بیرون رفته بودم ،‌خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده ،‌گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند ؟ گفت :

              هرکه نان از عمل خویش خورد              منت حاتم طایی نبرد

من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم .

                               ***************************

سعدی می گوید ،‌هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده بودم ، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوش نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ ،‌ یکی را دیدم که پای نداشت ؛ سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

             مرغ بریان به چشم مردم سیر         کمتر از برگ تره بر خوان ست

            وان که را دستگاه و قوت نیست          شلغم پخته مرغ بریان است