سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داریوش آریا

تا حالا که دوست داشتم هر مطلبی مینویسم از خودم باشه چون انشایم خوبه ولی وقت ندارم و سرم هم شلوغه برا همین مطالب خودم زیاد خوب نیست چون مطلبی که می نویسی باید فوق العاده باشه تا دیگران رغبت کنن اونو بخونن .

با طبیعت مهربان باشیم

این روزا به هرجا که می ری ، کوه - طبیعت-دشت - پارک - رودخونه - بیابان ، یه چیزی خیلی خودنمایی می کنه ؛ آشغال -ظروف یک بار مصرف- بطری های نوشابه و آب معدنی -مثل اینکه ما ایرانی ها حریص شده ایم در خراب کردن طبیعت .

از یه ایرانی با فرهنگ چندین و چندهزارساله چنین کارهایی بعید به نظر می رسه- ایرانی که سال هاست با طبیعت دوسته ولی متاسفانه این دوستی این روزا شده مثل دوستی خاله خرسه!

مابه طبیعت چی می دیم وچی ازش می گیریم . طبیعت هیچی از نمی خواد یعنی ما چیزی نداریم که بهش بدیم اما چی ازش می گیریم -زیبایی -تمیزی - و...

چکار کنیم که حق طبیعتو ادا کرده باشیم

1- در زیر درختان آتش روشن نکنیم و اگر نیاز به آتش داریم بعد از استفاده به طور کامل آن را خاموش کنیم

2- از ریختن زباله و ظروف یک بار مصرف و سفره های پلاستیکی اجتناب کرده و با جمع آوری ، آنها را جهت دفن بهداشتی به همراه خود بیاوریم

3- از شکستن درختان و شاخه های سبز آنها جدا خودداری کنیم

4- حتی الامکان از ظروف و لیوان های یک بار مصرف استفاده نکنیم

باشد که با این کارها بتوانیم طبیعت زیبای خود را از تخریب نجات دهیم


خوشبختی

دکتر علی شریعتی (( خوشبختی ما در سه جمله است : تجربه از دیروز، استفاده از امروز و امید به فردا ؛ ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم ؛ حسرت دیروز ، اتلاف امروز و ترس از فردا))


شهیدی که من دوستش داشتم

(این دست نوشته واقعی است )اسمش داوود فامیلش دقیقا یادم نیست - فرمانده گردان بود - مثل همه رزمنده ها هیچ فرقی با بقیه نداشت - البته یه فرق کوچولو - از بقیه همرزمان بزرگ تر بود یه چند سالی - تو محور حرکت می کرد و با بچه ها حرف می زد - حسن اون گونی های سنگر دوشکا رو درست کن - محسن مواظب سمت چپ باش و مدام با دوربین رصدشون کن یه لحظه ازشون غافل نشی ها - علیرضا مثل همیشه بند کفش هاتو نبستی یالا همین الان محکم ببندشون شاید خواستی فرار کنی - موسی تو که بازم ماسک تو نیاوردی مگه نمی دونی اینجا شلمچه است و تا حالا چند بار شیمیایی زدن و هر لحظه ممکنه دوباره این کارو تکرار کنن -محمدرضا تو هم تو که خیلی منظم بودی نه ماسک همراه داری و نه چفیه - حاجی برا بچه ها مثل پدر بود و مدام بچه ها رو راهنمایی می کرد و اونا رو ترو خشک می کرد

در روزهای آخر دی ماه بود و نسیم سردی می وزید - دشمن شروع به تیراندازی کرد و یک لحظه گلوله هایی به زمین اصابت کرد که دود سفیدی از آن متصاعد می شد و بوی خاصی داشت - یکی داد زد شیمیایی شیمیایی - شیمیایی زدن - ولوله ای برپا شد و هرج ومرج خط را فرا گرفته بود همه در حال فرار بودن و می خواستن خودشون رو از اونجا دور کنن یه کم دورتر تا آسیب نبینن - داوود سریع نفس شو حبس کرد و تو چند ثانیه ماسک شو زد و اونو چک کرد

حس پدرانه ای که نسبت به بچه ها داشت باعث شد که در جهت عکس بچه ها بدوه و به سنگرها سر بزنه تا کسی جا نمونده باشه - بچه ها بدوین - خودتونو به بلندی برسونین - در جهت باد بدوین - مواظب اسلحه هاتون باشین - بدو پسر بدو

داوود یه لحظه خشکش زد -ای وای موسی بدون ماسک داره میاد و دست شو گذاشته جلو بینی اش بدون لحظه ای فکر ماسکو از رو صورتش برداشت و دوید به طرف موسی و ماسکو برد طرف صورتش - موسی در حالی که بغض کرده بود و قطره اشکی گوشه ی چشمش رو نوازش می کرد گفت حاجی تو رو به خدا نمی خوام اما حاجی با صدای گرفته بخصوصی بهش گفت بگیر بگیر در صداش یه تحکم خاصی بود . موسی برا اولین بار از حاجی ترسید و ماسکو گرفت و بر صورتش زد و سریع اونجا رو ترک کرد اما تو دلش آشوبی برپا بود

داوود سریع چفیه اش رو گرفت جلو بینی اش و در حالی که چشم هاش می سوخت و به زحمت جلوشو می دید به طرف آخرین سنگر دوید و موقعی که دید دیگه کسی نیست خودشم هم در جهتی که بچه ها رو هدایت کرده بود به راه افتاد . نفس کشیدن براش سخت شده بود و به سختی راه می رفت . داشت به آرزوش می رسید اما تو فکر بچه ها بود از دور بچه ها رو دید خیالش راحت شد چشمش به پرچم ایران افتاد و در حالی که زانو می زد آخرین نگاهش رو به پرچم انداخت و بر روی زمین نشست و مشتی خاک در دست گرفت و بر زمین افتاد.

شهید داوود دانایی از شهرستان بهبهان استان خوزستان - خداوند ایشان و همه شهدا رو بیامرزد.


وحدت

همون طوری که بهتون گفتم من یه کوهنوردم و کوهنوردی هم قواعد خاص خودشو داره 1- همکاری 2- همدلی3- اتحاد 4- هدف مشترک و خیلی چیزهای دیگه اما مهم ترین اونا همون اتحاد و وحدته که لازمه رسیدن به بقیه ایده آل ها دیگه می باشه و چیزی هم که باعث رسیدن به اتحاد و وحدت می باشه رهبری است و اطاعت از اون

اعضای گروه کوهنوردی ما سن های متفاوتی دارن و شغل های مختلفی سن های 20-28-45-37-26-29-35 و... و شغل های گوناگون دانشجو- معلم -کارگر -کارمند- مهندس یعنی نقطه نظرات بسیار متفاوت و  سلیقه های گوناگون و طرز فکر های مختلف .

اما چه چیزی باعث می شه و شده و خواهد شد که ما حدود 10 سال باهم باشیم و همیشه بهمون خوش بگذره و خاطرات زیبای اون هیچ وقت از ذهن مون پاک نشه

بله درست متوجه شدید وجود یه رهبر که همه از کوچیک تا بزرگ ازش اطاعت می کنن و هر چی بگه گوش می گیرن . نه نه نه اشتباه نکن اون رهبر کسی نیست که بزرگ ترین سن رو داره یا اینکه بهترین شغلو داره نه .

رهبر کسی است که ما را به سوی هدفی که داریم راهنمایی می کنه . وجود یک رهبر توانا در جامعه ما را به سوی هدف والایمان راهنمایی می کند و باعث سعادت و خوش بختی دنیا و آخرت ما خواهد شد.


پیام روز

هر بامداد آهویی از خواب بر می خیزد و میداند که از تندترین شیر باید تندتر بدود وگرنه کشته خواهد شد ، هر بامداد شیری از خواب بر می خیزد و می داند باید از تندترین آهو تند تر بدود وگرنه از گرسنگی خواهد مرد . فرقی ندارد آهو باشی یا شیر ، آفتاب که بر می خیزد آماده دویدن باش