سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داریوش آریا

تا حالا که دوست داشتم هر مطلبی مینویسم از خودم باشه چون انشایم خوبه ولی وقت ندارم و سرم هم شلوغه برا همین مطالب خودم زیاد خوب نیست چون مطلبی که می نویسی باید فوق العاده باشه تا دیگران رغبت کنن اونو بخونن .

خلبانی که توانست هواپیمای ریگی را بنشاند

 

با استناد به برخی از سایت های خبری ، خلبان شجاع ایرانی که توانست هواپیمای حامل خطرناک ترین تروریست شرق کشور را در بندرعباس وادار به فرود نماید، کسی نبود جز شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری که چند ماه بعد از این ماجرا در یک سانحه هوایی به شهادت رسید    

   در میان سخنان مسئوولینی که درگیر پرونده عبدالمالک ریگی بودند، کمتر کسی را می توان یافت که در ذکر خاطرات آن روز از تصمیم لحظه ای و شهامت خلبان نیروی هوایی ارتش در نشاندن هواپیمایی که از دوبی راهی قرقیزستان بود سخن نگفته باشد. این خلبان شجاع ایرانی کسی نبود جز شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری که چند ماه بعد از این ماجرا در یک سانحه هوایی به شهادت رسید. نام و یاد این شهید

بزرگوار در تاریخ ماندگار شد و ورقی دیگر به دفتر پرافتخار نیروی هوایی ارتش افزوده شد.

البته در جند روز گذشته روابط عمومی نهاجا این خبر را تکذیب کرده و اعلام کرده مسایل مطروحه در نشریات واقعیت ندارد .

 

 


زندگینامه شهیدان احمد کاظمی-عمادمغنیه -حسن طهرانی مقدم و حسان ال

مروری کوتاه بر زندگینامه و سوابق سرداران شهید احمد کاظمی، عماد مغنیه (حاج رضوان)، حسن طهرانی مقدم و حسان اللقیس که البته برای افکار عمومی داخل ایران ناشناخته هم نیستند

سرداری با 3 مدال فتح بر سینه

سردار احمد کاظمی از رزمندگان دلیر سپاه اسلام بود که با تشکیل لشکر 8 نجف دلاورمردی‌های فراوانی را در جبهه‌های دفاع مقدس به نمایش گذاشت و مقام معظم رهبری 3 مدال فتح بر سینه ایشان نصب کردند.

سردار کاظمی در سال ?1372 با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.

او در سال ?1379 حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیروی هوایی را از نظر سازمان، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داد.

وی پس از ? 5 سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه که به تولید برخی موشک های مهم ایران انجامید، در سال?    1384  حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت و طی سه ماه فعالیت شبانه‌روزی، بیش از ?100سفر به تمامی یگان‌های نیروی زمینی داشت و وضعیت یگان‌های نیروی زمینی را از نزدیک بررسی می‌کرد.

سردار احمد کاظمی سرانجام 19 دی‌ماه 1384 در سانحه هوایی سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید.

* حاج رضوان؛ مردی که اسراییل هنوز با کابوس او می‌خوابد

شهید عماد مغنیه معروف به حاج رضوان معاون جهادی حزب الله لبنان بود، که در بهمن ماه 1386 در منطقه کفرسوسه سوریه به دنبال انفجار یک خودروی بمب‌گذاری شده، توسط سازمان‌های جاسوسی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.

با تشکیل حزب‌الله لبنان در سال 1362، عماد مغنیه نیز همچون حجت‌الاسلام «سیدعباس موسوی»، دبیر کل حزب‌الله که بعدها در حمله تروریستی بالگردهای رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و سیدحسن نصرالله، دبیر کل کنونی حزب‌الله، از جنبش امل خارج شد و در مقاومت اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد.

شرکت او در سلسله عملیات نظامی و کارساز علیه اشغالگران صهیونیست، باعث شد تا دشمنان از او به عنوان شخص اول در نبرد با مقاومت اسلامی یاد کنند.

از عماد مغنیه به عنوان مغز متفکر به اسارت در آوردن سربازان رژیم صهیونیستی در تابستان سال 1385 و همچنین فرمانده جنگ 33 روزه رزمندگان مقاومت اسلامی علیه تهاجم همه جانبه اسراییل نامبرده می‌شود.

* فرماندهی با آرزو‌های دوربُرد

سردار حسن طهرانی مقدم را بی‌شک باید پدر موشکی ایران بدانیم، فردی که با آرزوی نابودی اسرائیل اقدام به ساخت موشک‌های مختلف می‌کرد.

در سال 1362 ماموریت راه‌اندازی و سازماندهی «فرماندهی موشکی زمین به زمین سپاه» به شهید طهرانی مقدم محول و پس از صدور فرمان تاریخی امام (ره) مبنی بر تشکیل نیروهای سه گانه سپاه پاسداران،‌ شهید مقدم در سال 1364 به سمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد.

وی همچنین در سال 85 به عنوان مشاور فرمانده کل سپاه در امور موشکی و رئیس سازمان خودکفایی سپاه انتخاب شد.

شهید طهرانی مقدم با تلاش‌های شبانه روزی خود توانست موشک‌های 2هزار کیلومتری که کابوسی برای رژیم صهیونیستی را با موفقیت تولید و بکارگیری کند.»

21 آبان ماه 90 بر اثر انفجار مهیبی در پادگان امیرالمومنین (ع) سپاه در اطراف تهران، سردار حسن طهرانی مقدم و تعداد دیگری از همرزمان وی به شهادت رسیدند.

او وصیت کرد که بر روی سنگ قبرش بنویسند: «اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسراییل را نابود کند.

* اللقیس؛ صیاد پهپادهای اسرائیلی

«حسن اللقیس» از فرماندهان جنبش مقاومت حزب‌الله لبنان در ماه آذر سال گذشته در حال بازگشت به خانه و در مقابل منزلش در «السان تیریز- الحدث» توسط جوخه‌های رژیم صهیونیستی ترور شد.

فرمانده شهید حسان اللقیس، جوانی و تمام عمر خود تا آخرین لحظه زندگیش در راه مقاومت شریف صرف کرد و همواره مجاهد، رهبر، صاحب ابتکار عمل، فداکار و عاشق شهادت بود و پدر یکی از شهیدان جنگ تموز 2006 به شمار می‌رفت.

اسرائیل بارها به دنبال به شهادت رساندن اللقیس در مناطق مختلف بوده و همواره این تلاش‌ها ناکام می‌مانده است.

حسان مسئولیت کلیه کارهای انفورماتیک و ارتباطات حزب الله را بر عهده داشت و به همین خاطر رژیم صهیونیستی شدیدا به دنبال او بود چون به راحتی تمام در کشورهای آمریکای لاتین و حتی خود ایالات متحده تردد می کرد و پیشرفته ترین تجهیزات را برای حزب الله تهیه کرده و علیه اسرائیل استفاده می‌کرد.

یکی از بزرگترین این عملیات‌ها عملیات پهپادی بود که علیه اسرائیل انجام ‌شد و حتی ربودن اطلاعات پهپادهای اسرائیلی که به سوی لبنان می آمدند همه طراحی حاج حسان بود.

 


غواص شهیدی که 14 سال در آب ماند .

 


غواصی که 14 سال در آب ماند

شهید سیدمهدی تهامی یکی از غواصان لشکر 41 ثارالله بود که قبل از عملیات والفجر 8 داوطلب شد تا برای از بین بردن یک سنگر مزاحم عراقی به هورالعظیم برود، سیدمهدی این سنگر را از جلوی راه همرزمانش برداشت و در هور جاودانه شد و پیکر پاکش پس از 14 سال به زادگاهش برگشت   

پدر و پسری که دوست هم بودند   

پدر شهید تهامی درباره پسرش گفت: سید مهدی در 16 مهر ماه سال 44 در شهر کرمان به دنیا آمد و نخستین فرزندم بود   

سید ماشاء‌الله تهامی بیان داشت: سید مهدی در روز تولد 20 سالگی‌اش برای آخرین بار از پیش ما به جبهه رفت و دو ماه بعد مفقود شد و سال 78 پلاکش را آوردند   

وی عنوان کرد: دوستان سید مهدی همان روزی که پسرم مفقود شد، آمدند و گفتند قبل از عملیات والفجر هشت، سنگری روی آب بوده که برای رزمندگان ما مزاحمت ایجاد می‌کرده و سید مهدی داوطلب شده که این سنگر را منهدم کند   

پدر شهید تهامی ادامه داد: داریوش مسعودی یکی از همرزمان سیدمهدی هم که بعدها شهید شد در باره عملیات انهدام سنگر عراقی‌ها توسط سید مهدی می‌گفت که با سید مهدی سوار قایق شده‌اند و او به سمت سنگر رفته است و مسعودی هر چه منتظر مانده، سید مهدی برنگشته است   

وی با اشاره به اینکه با سیدمهدی مانند دو تا دوست بودند، افزود: مهدی هنوز در مدرسه راهنمایی درس می‌خواند که می‌خواست به جبهه برود، اما من گفتم، زمانی به جبهه برو که بتوانی کاری انجام دهی نه اینکه مزاحم رزمندگان باشید   

این پدر شهید عنوان کرد: ماه‌ها سید مهدی را با انجام کارهای مختلف مورد آزمایش قرار دادم تا احساس کردم برای حضور در جبهه آماده شده است   

سنگینی غم شهادت پسر بر دل پدر   

تهامی بیان داشت: وقتی که سید مهدی توانست از عهده کارهایی که بر عهده‌اش گذاشته بودم، برآید به او گفتم، من و مادرت دوست داریم تو پیش ما بمانی، اما حالا دیگر بزرگ شده‌ای و به سن قانونی هم رسیده‌ای و این حق را به تو می‌دهیم که تصمیم بگیری، سید مهدی بعد از این صحبت‌ها به جبهه رفت   

وی خاطرنشان کرد: زمانی که خبر شهادت سیدمهدی را آوردند به من گفتند که یک درصد احتمال دارد، پسرم زنده باشد و من برای اینکه خانواده‌ام آشفته نشوند، ترجیح دادم که وضعیت وی را مفقودالاثر اعلام کنند و بار سنگین شهادت فرزندم را به دل کشیدم، اما هنوز که هنوز است، برای این تصمیم به خانواده‌ام جواب پس می‌دهم، همسرم می‌گوید بهتر بود، همان روز به ما می‌گفتی که سید مهدی شهید شده است   

از فراغت دیده‌ام کور شده   

پدر شهید تهامی با بیان اینکه شعر هم می‌سراید، دفتر شعرش را گشود و یکی از شعرهایش را خواند   

ای آرمیده در بقیع، تو را رها نمی‌شوم/ به خاک مادرم قسم، از تو جدا نمی‌شوم   

*******

مهدی ای بلبل شیرین سخنم/ مهدی ای راحتی جان و تنم/ یادم آمد آخرین دیدار تو  / یادم آمد چهره بیدار تو/ بهر ما سوختگان، جان بودی/ شمع بزم جمع یاران بودی/از فراغت دیده‌ام کور شده/جگرم لانه زنبور شده   

تهامی تصریح کرد: بچه‌ها و نوه‌هایم را خیلی دوست دارم، هر که با خدا باشد، خدا این توفیق را به وی می‌دهد که خانواده‌اش را دوست داشته باشد   

وی ادامه داد: هر زمان مشکلی پیش بیاید در خانه و یا گلزار شهدا می‌نشینم و می‌گویم، سیدمهدی این جریان هست، کمکم کن بابا، خوب هم جواب می‌گیرم   

14سال منتظر بودم که پسرم سالم برگردد 

مادر شهید سید مهدی تهامی هم ابراز داشت: سید مهدی از 15 سالگی وارد جبهه شد، قبل از آن هم می‌خواست به جبهه برود، اما برای حضور در جبهه به اجازه پدر و مادرش نیاز داشت و ما هم اجازه نمی‌دادیم، زیرا خیلی کم سن و سال بود 

سیده صدیقه عبدالسلامی گفت: سید مهدی دو سال در جبهه بود تا اینکه مجروح شد و چهار ماه بیماری‌اش طول کشید، زمانی که حالش بهتر شد به مخابرات سپاه رفت، شش ماه آن جا بود، اما می‌گفت من به جبهه نرفتم که جواب تلفن یا بی‌سیم را بدهم، دوباره به خط رفت 

وی افزود: پسرم همیشه می‌گفت من یک بسیجی ساده هستم و با لباس ساده به خانه رفت و آمد می‌کرد و ما لباس‌های سپاهی‌اش را فقط در کیفش می‌دیدیم، اما دوستانش همیشه از کارهای بزرگی که در جبهه انجام می‌داد برای ما تعریف می‌کردند 

این مادر شهید در حالی که بغض گلویش را گرفته است، تصریح کرد: زمانی که سیدمهدی مفقودالاثر شد، دخترم به مشهد رفته بود، همسرم هم می‌رفت مغازه، برای من خیلی سخت گذشت، می‌رفتم بهشت زهرا (س) و با خودم می‌گفتم بچه‌ام حتی در گلزار شهدا هم نیست 

عبدالسلامی خاطرنشان کرد: از لحظه‌ای که به من گفتند، پسرم مفقودالاثر شده تا لحظه‌ای که پلاکش را آوردند، منتظرش بودم که سالم برگردد، باورم نمی‌شد، شهید شده باشد 

پسر شهیدم مشکلاتم را سریع رفع می‌کند 

وی عنوان کرد: زمانی که مشکلی برایم پیش می‌آید و نمی‌توانم کاری انجام دهم در خانه می‌نشینم و می‌گویم، مهدی، کاری از دستم برنمی‌آید، خودت مشکل را رفع کن و سریع هم مشکل برطرف می‌شود 

خواهر شهید مهدی تهامیدرباره ویژگی‌های اخلاقی برادرش ابراز داشت: برادر ما خیلی بچه فعالی بود و دوست داشت در تمام فعالیت‌ها شرکت کند 

خواسته برادر از خواهر؛ دعا کن شهید شوم 

مهری تهامی گفت: سید مهدی دو سال از من بزرگ‌تر بود، وقتی که انقلاب شد با سن کمی که داشت در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، بعد از انقلاب هم به عنوان نیروی بسیجی در گشت‌های شبانه حضور داشت 

وی ادامه داد: برادرم زمانی که به مدرسه می‌رفت، کتاب‌های بچه‌ها را گرفت و یک کتابخانه در مدرسه راه‌اندازی کرد، خیلی دوست داشت، فقرا را شناسایی کند و آنها را حمایت کند 

این خواهر شهید خاطرنشان کرد: شهید سید مهدی تهامی کلاس اول دبیرستان بود که به عنوان نیروی بسیجی راهی جبهه شد و بعد از یکی، دو سال هم پاسدار شد 

تهامی متذکر شد: یک روز با سیدمهدی رفتیم گلزار شهدا، آن زمان در گلزار شهدای کرمان فقط دو ردیف شهید دفن شده بودند، برادرم رو کرد به من و گفت، این جا دعا مستجاب می‌شود، برای من دعا کن که شهید شوم 

14سال چشم انتظار برادرم بودم 

خواهر شهید تهامی گفت: از زمان اعلام مفقودالاثر شدن برادرم تا زمانی که پلاکش را آوردند، 14 سال طول کشید و من در این 14 سال، چشم انتظار آمدن سیدمهدی بودم و هر زمان که سربازی را در کوچه می‌دیدم با خودم می‌گفتم، شاید این سرباز برادرم است و یا خبری از او برایم آورده است 

 


اس ام اس های روز پدر خیلی خیلی با حاله

وظیفه خودم میدونم که روز پدر را به :
پدر ژپتو
پدر پسر شجاع
پدر خوانده
پدر سوخته
پدرام اینا
پدر شعر پارسی
بابا لنگ دراز
باباطاهر عریان
باباقوری
نه بابا!
بیشین بینم بابا
ابوظبی
ابولهول
علی بابا
آق بابا
لیدی بابا
بابا نوئل
و در نهایت به پدرسلامتی و پدر و مادرکسی که در هیچ مکانی آشغال نریزد تبریک بگم!

****************************************************************
از نظر یک زن "بی عیب ترین” مرد دنیا پدرشه،
"زن ذلیل ترین” مرد دنیا برادرشه،
"خوش تیپ ترین” مرد دنیا پسرشه،
"مظلوم ترین” مرد دنیا پدر شوهرشه،
"قدر نشناس ترین” مرد دنیا دامادشه،
"خوشبخت ترین” مرد دنیا شوهر خواهرشه،
و "بدترین”،”بی ریخت ترین”،”بی عاطفه ترین "
” بداخلاق ترین” مرد دنیا شوهرشه !

************************************
روز مردان انجلس که توافق کردند
همراه خود  زن نبرند تا بتوانند 300 سال در ارامش بخوابند
بر شما مردان مبارک!

********************
مرد یعنی نوکر بی ادعا
مرد یعنی زایمان ِ بی صدا
مرد می زاید ولی معلوم نیست
طفلکی زاییده یک یا چند تا
مرد یعنی پول ، سفته ، چک ، برات
یا که قبض برق وگاز و آبفا
مرد حس خوب بابا بودن است
آی بابا دست خالی توو نیا
آن قدیما گرچه بابا آب داد
لیک حالا می دهد کوکاکولا

 *************************
پدر چیست : موجودی است که نیمه شبها از خواب برخواسته و کولر را خاموش میکند !
روزش مبارک !
***********************
 
مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو
خلقتش اصلا به این درد بود
ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار
تا درآرد روزگار از وی دمار

*************************
خبرفوری:
به علت کمبود مرد واقعی امسال روز مرد مجدد روز زن اعلام میشود!

****************************
هشدار!!
اگر متوجه مهربانی ناگهانی:
گل خریدن، ظرف شستن و … از جانب شوهر خود شدید فریب نخورید
آنها در کمین کادوی روز مرد نشسته اند.
(انجمن زنان زبل)
 
*********************************
بزودی مردان چینی باتوقع ناچیز،کم اشتها،زبان کوتاه،کارکرد 24ساعته
بدون مادروخواهروقوم وخویش،باعمری اندک،وارد کشور میشوند !

 ******************************
به علت گرانی ، بانک مرکزی به مناسبت روز مرد
کارتهای آفرین ، صدآفرین ، هزارو سیصد آفرین ، همسر خوب ونازنین چاپ کرد !

 *******************************
وای روز مادر و روز پدر / جدم از ناراحتی آید به در
روز مادر یک النگو می دهم / زن دهد جوراب در روز پدر
تازه پول دومی را هم زمن / می ستاند از طریق گل پسر
قیمت جوراب من هم لاجرم / از النگو هست قدری بیشتر !
 
*******************************
سلام ، ولادت با سعادت حضرت علی(ع)
و روز پر شکوه و مهم مرد
به تو نامرد هیچ ربطی نداره !
 
*********************************
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید شوهر خوب مگر گیر کسی میاید
میلاد باسعادت مولود کعبه چه ربطی داره به شوهرای امروز همون روز زن مبارک !
 ********************************

به علت زن ذلیلى مردهاى این دوره،وداشتن خاصیت زنانه ى اکثرمردها
وکمبود یا نبود مردهایى مثل حشمت فردوس،امسال روزمرد مجددأ روز زن اعلام شد!

 ************************************
ذکر روز مرد از امروز روزی هزار بار:
الهی غلط کردم شوهر کردم؛
چه بدکردم شوهرکردم؛
غلط کردم غلط کردم را آنقدر تکرار نموده تا از هوش بروید !
*********************************
 
اینکه از جیب پدر بچه او با خبر است
اینکه زن درک کند شوهر او در بدر است
اینکه احساس کند وضع چقدر خر تو خر است !
بهترین هدیه روز پدر است!

**************************************
بعد از ساعتها تلاش بالاخره فهمیدم برا روز مرد به نامزدم چی هدیه بدم...........
یه جفت دمپایی ابری که هر وقت اذیتم کرد خیسش کنم فلفل بریزم دهنش و با دمپایی بزنمش
نظرتون چیه؟؟؟؟؟؟؟


به یاد شهید سید حسین علم الهدی که همچون جد بزرگوارش با لب تشنه ش


شهید سید‌حسین علم‌الهدی، فرزند آیت‌الله حاج سید مرتضی علم‌الهدی (ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد؛ فرزندی پاک از شجره مبارکه رسالت بود که در مهد علم و تقوا پرورش می‌یافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در کانون علم و عملی در رشد بود که تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگرد حریمش به اعتکاف بودند.

شهید سید‌حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعد‌ها در مکتب قرآن، کلام وحی آموزد و نیز بعد‌ها در حین گذراندن دبستان، تلاوت کننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم کننده لحن قرآن شود. صدای دلنشین او بود که صفحات زمان و قرون را به یکباره کنار می‌زد و این برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند می‌داد.

صمیمیت او بود که علاوه بر شور و جذبه‌اش، نقطه‌ای ‌به وجود آورده بود که مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع‌های مسجد و مدرسه؛ در مساجد با تشکیل کتابخانه و ‌سخنرانی و در مدارس با تشکیل انجمن‌های اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. هرچند هیچ قال و زبانی قادر بر ترسیم آن همه شور و عشق نیست، ‌بر حسب وظیفه، هاله‌ای از آن روح پاکباخته را در معرض تاریخ قرار می‌دهیم؛ باشد تا ره‌توشه‌ای برای فرزندان انقلاب گردد.

وی به تاریخ 16 /10/ 1359 به شهادت رسیدند.

از مقاومت تا شهادت


برای پنجمین روز پیاپی، عبور تانگ‌های ارتش از جاده هویزه ـ سوسنگرد ادامه داشت. از این جابجایی بوی حمله می‌آمد؛ حمله‌ای که همگی مدت‌ها در انتظارش بودیم. بچه‌ها نماز صبح را که خواندند، آماده رفتن به خط مقدم شدند‌‌. شب قبل هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. بچه‌‌ها حدود چهار کیلومتر از خط مقدم تا یک مدرسه روستایی عقب آمدند، نماز جماعت را به امامت حسین علم‌الهدی خواندند، قرار و مدار دیده‌بان و نگهبان و کشیک را گذاشتند و آنقدر خسته بودند که چیزی خورده و نخورده به خواب رفتند. سی کیلومتر پیاده‌روی و جنگ و گریز، بچه‌های خط شکن را حسابی از پای در‌آورده بود. آنقدر خسته بودند که صدای بولدوزر‌ها و تانک‌های ارتش که برای استحکام مواضع تلاش می‌کردند، نمی‌توانست ‌آن‌ها را از خواب بیدا کند، به ویژه‌ که حسین علم‌الهدی گفته بود، پیشروی تا ایستگاه حمید در پیش است و این خود نیرویی تازه می‌خواست.

اینجا آخرین خاکریزی بود که شب گذشته بچه‌ها پیش رفته بودند، ماشین از جاده به سمت چپ پیچید و پشت یک خاکریز بلند توقف کرد. بچه‌ها پایین پریدند و حسین گفت: خوب بچه‌ها اینجا محل استقرار ماست، حمله از همین جا آغاز می‌شود. مواظب باشید‌ تا پیش از حمله، آن سوی ‌خاکریز نروید. سعی کنید بیشتر در سنگر باشید، چرا که آتش دشمن روی این مقطع بیشتر است. بخوابید، بخوابید. همینطور که حسین صحبت می‌کرد، صدای انفجار کاتیوشا پشت سرمان همه ما را مجبور کرد که درازکش شویم. از گردو‌خاکی که بلند شد، معلوم بود حدود دویست متر پشت سر ما گلوله‌ها به زمین نشسته است، با این حال، زمزمه ترکش بعضی از آن‌ها نزدیک ما به گوش می‌رسید.

حسین از جا بلند شد و گفت: «ما باید اون طرف جاده مستقر بشیم. از این به بعد ارتباط با بی‌سیمه، شما باید با تانکهایی که پشت سر تونه هماهنگ بشین، ‌قبل از اینکه دستور حمله داده بشه، همنیجا پشت سنگرتون میمونین. اگه سوالی ندارین، من می‌رم تا بقیه بچه‌ها رو مستقر کنم».

دو هواپیمای عراقی که بالای سر بچه‌ها پدیدار شد، همه را در جا میخکوب کرد، هیچ کس انتظارش را نداشت، از شروع حمله این نخستین بار بود که نیروی هوایی دشمن عمل می‌کرد. با ارتفاع پایین از بالای سر بچه‌ها رد شد و به عمق جبهه پیش رفت و چند لحظه بعد ناپدید شد. معلوم بود ‌برای شناسایی آمده‌اند و حتما دوباره بر‌می‌گردند. بچه‌ها زیر آتش سنگین دشمن ناگزیر به عقب‌نشینی شدند. ‌به خاکریز‌ها رسیدیم، همه به سنگر‌ها پناه بردند تا از آتش بی‌وقفه دشمن در امان باشند، ولی خاکریز‌ها حالت ساعت قبل را نداشت، خلوت خلوت شده بود،‌‌ نه یک تانک، نه یک نفر‌بر، از هیچ کدام و از تجهیزاتی که تا ساعتی قبل پشت خاکریز بودند خبری نبود!

‌اوضاع مشکوک به نظر می‌رسید! بدون اطلاع پشت بچه‌ها را خالی کرده بودند‌ و از همه مهم‌تر اینکه علاوه بر توپ و تانک، صدای رگبار هم می‌آمد‌ از نزدیک. گفتم: اگر به سمت جنوب شرقی خودمون حرکت کنیم، امید این هست که چند نفر سالم بمونن. این طور که معلومه گروه حسین علم‌الهدی دارن مقاومت می‌کنن، بیشترین فشار عراق هم از همون سمته، درست پشت سر ما سمت شمال غربی، هر چند فاصله اون‌ها کمه ولی اگر یک متر هم از دشمن دور‌تر بشیم غنیمته. باید حداکثر استفاده رو بکنیم.

هنوز صدای تانک‌های آن طرف جاده به گوش می‌رسید، تیراندازی لحظه‌ای قطع نمی‌شد. اگر عراقی‌ها خودشان را به این سوی جاده می‌رساندند، هیچ راه فراری نداشتیم، با اینکه می‌دانستیم امید برگشت نیست، ولی فریضه رساندن آرپی‌جی به علم‌الهدی ما را مصمم به پیش می‌راند.

به جاده که رسیدیم، توانستیم تانک‌ها را ببینیم؛ به جز چند تایی که در حال سوختن بودند بقیه غرش کنان پیش می‌آمدند. فکر کردیم بچه‌ها باید آن طرف خاکریز باشند، از جاده گذشتیم و پشت اولین خاکریز سنگر گرفتیم. چشمم به حسین که افتاد، خستگی از تنم در‌آمد. آرپی‌جی بر دوش‌ پشت خاکریز دراز کشیده بود. در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند، از همه گروه همین ده تن مانده بودند، حتی یک جسد سالم بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند. تانک‌های سالم از کنار تانک‌های سوخته عبور می‌کردند و به طرف خاکریز علم‌الهدی پیش می‌آمدند. غیر از حسین دو نفر دیگر که آرپی‌جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را آتش زدند. چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند، ‌حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را‌‌ رها کرد، سه تانک باقی مانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند و خاکریزش را به هوا بردند. خودمان را به سرعت بالای سرش رساندیم؛ از خون‌های روی زمین پیدا بود که مسافت زیادی خودش را بر روی خاک کشانده است. (پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت)

بیانات مقام معظم رهبری در گلزار شهدای هویزه‌ 20 / 12/ 1375:


‌این بیابان‌ها را نیروهاى متجاوز پر کرده بودند. تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمه‌‌ متجاوزان بود و نیروهاى مسلّح و سازمان‌هاى نظامى ما، همه تلاش خودشان را براى دفع و سرکوب دشمن مى‌کردند. اما این جوان با دست خالى به مقابله با دشمن مى‌رفتند. آن روز شاید عدّه این جوانان، بیست، سى نفر بیشتر نبود. بیست الى سى جوانان با دست خالى؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در این‌جا، در این بیابان‌ها، چند هزار تانک و نفربر زرهى از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براى مقابله با این جمع على‌الظّاهر بزرگ مى‌آمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آن‌گونه که حسین‌بن‌على ـ علیه‌السّلام ـ با جمع معدود، در مقابل دریاى دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، اراده‌اش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همان‌طور بودند.

من در همین‌جا‌ از شهید علم‌الهدى پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که این‌گونه مصمّم به جنگ دشمن مى‌روید؟ دیدم این‌ها دل‌هایشان آن‌چنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالى بودن دست خود هیچ باکى ندارند. حرکت کردند و رفتند. آن‌ها خواستار جهاد در راه خدا و پذیراى شهادت در این راه بودند، چون مى‌دانستند حقّند. شهداى ما در هر نقطه این جبهه عظیم، با همین روحیه و با همین ایمان، جنگیدند.

عزیزان من! برادران و خواهرانى که از منطقه دشت آزادگان، از هویزه، از سوسنگرد، از بُستان و از مناطق دیگرِ عشایرِ مختلف عرب در این‌جا هستید و یا کسانى که از نقاط دیگر آمده‌اید! این صحنه‌هاى زیبا از جوانان رزمنده، یک درس است. یک درس بزرگ براى امروزِ ملتِ ایران و براىِ همیشه تاریخ. در انقلاب هم، ما با دست خالى به میدان آمدیم؛ اما با دلى سرشار از ایمان و عشق، با دستگاهِ تا دندان مسلّحِ دشمن، جنگیدیم و بر او پیروز شدیم. البته، مبارزه زحمت دارد؛ اما حق بر باطل، پیروز است.